باشه بعداً؟
«باشه بعداً؟» بعدی وجود نداره. شاید شما هم مثل من خیلی وقتها گفته باشید: «باشه بعدا». مثلاً وقتی که یک جایی باید بریم و یا
تجربهی آشپزی
کوفتهی سه مادربزرگ خدا رحمت کنه اموات همهرو. مادربزرگم کوفتههای خاصی میپخت. گوشت و برنج و پیاز همین. از مخلفات دیگه، مثل لپه و سبزی
زندگیِ رنگرنگی
زندگیِ رنگرنگی زندگی ما آدمها شبیه پاییز است. گاهی روزهای تلخ و غمانگیز مثلِ باد سرد، روحمان را خراش میدهد. گاهی هم مثل گرمای دلچسب
عشق به نوشتن
عشقِ بیپایان امروز در دومین جلسهی کارگاه داستاننویسیِ کارنامه، استاد سروش صحت از ما خواستند احساسمان به نوشتن را در چند خط بنویسیم. راستش کار
یک گونی فندق قسمت اول
یک گونی فندق قسمت اول _بچهها خانم اومد. برپااااا. _بفرمایید دخترای گلم، سلام خوبید؟ _سلام خانم. اگر موضوع انشاهای شما بذاره، بله خوبیم. آخه
داستان نویسی
چرا داستاننویسی؟ مدتی است به نوشتنِ داستان علاقهی زیادی پیدا کردهام. احساس میکنم در قالب شخصیتهای داستانم میتوانم احساسات و ادراک خود را از
عضویت در خبرنامه
بخشهای سایت من:
- آموزهنویس (3)
- آنافورا (3)
- از نوشتن (8)
- بریدهای از کتاب (2)
- پاییزنویس (1)
- تجربیات من (14)
- توسعه فردی (20)
- تولدها (1)
- جملات قصار (3)
- حرفهای خودمونی (6)
- خاطره (11)
- خلاصه داستان (20)
- خلاصهی فیلم (2)
- خلاصهی کتاب (1)
- داستان (3)
- داستان کوتاه (5)
- داستانک (6)
- دیالوگ (2)
- شعر (4)
- شکرگزاری (1)
- شکرگزاری (1)
- طنز (5)
- عرفان (4)
- عشق (3)
- فانتزیها (1)
- کاریکلماتور (3)
- معرفی کتاب (7)
- مقالهی آموزشی (1)
- نوشتههای من (27)
- واژههای جدید (3)
- یادداشت روز (20)
آخرین نظرات: