«کریس بیم: احساس همدلی در هیچ موجودی جز انسان وجود ندارد.»
دستان کوچکش را با سخاوتی کودکانه دور گردن برادر کوچکش انداخت.
با حالتی عاقلانه و دلسوزانه، صدایش را نازک کرد و گفت:
«ببین داداشی تو پسر خیلی خوبی هستی.
ما هممون تو رو دوست داریم.
توی مهمونی تو عالی بودی.
اصلأ ناراحت نباش.»
گلولههای اشک روی صورت زیبای پسر، که قرمز شده بود، سُر میخوردند، باز هم مصرانه روی حرف خود بود و گفت:
«نه من توی مهمونی پسر بدی بودم. من عصبانی شدم و سرِ ماهتیسا داد زدم.»
بار دیگر موجی از عطوفت و همدلی، در کلام و نگاه و دستان دخترک، آغوش برادر را در برگرفت.
مانند مشاوری که، دنبال راهی برای نجات مراجعش از اندوه میگردد، شکلاتی به دست برادر داد و گفت:
« بیا با هم یه انیمیشن انتخاب کنیم و ببینیم باشه؟»
پیشنهاد بیریای او، مانند نوری آسمان قلب برادر چهار ساله او را روشن کرد.
این حجم از درک و همدلی دختر شش ساله مرا یاد سخنی از «گاندی» انداخت.
«من همدلی را مذهبی مینامم، که رنج دیگران را درک میکند.»
یادداشت روز
آخرین نظرات: