-پس کو؟
کجا رفت آنهمه دلدادگی و تب و تاب عاشقی؟
-باید بروم. من مالِ دنیای تو نیستم.
رویاهایم تند و تیز شدند.
من ماندم و آوارِ آرزوهای سرخورده.
«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»»«»«»
خَلشِ رنجِ تنهایی و ملالِ پریشانی او، تمام تصوراتم از زندگیِ ایدهآلش را، از بین برد.
هرگز فکر نمیکردم روزی چهرهی شاداب و پرامیدِ او را، اینگونه افسرده و محزون ببینم.
باورِ استیصالِ کسی که، سعادتش را در جداشدن از وطن، و همراه شدن با عشقِ جدیدش میدانست، به ناگاه بر سرم کوبیده شد.
حالا او ناامید و خسته و پشیمان، بازگشته سوی من.
با خیالی خام،
برای واپسین پناه،
به آسایشگاه سالمندان🥺
2 پاسخ
e5v08w
سپاسگزارم از شما دوست گرامی متاسفانه نتونستم اسم شما رو متوجه بشم.