یکی از کتابهای جذابِ
«ریچارد باخ» کتاب «اوهام» است؛
که به شیوهای روایی- آموزشی، موضوعات آموزندهای را در زمینه خودشناسی مطرح کرده است.
هر فصل از کتاب، شامل داستانهای آموزنده و پرمغز است.
نویسنده با مهارتی درخشان در بیان جزئیات، خواننده را به دنیای خود میبرد.
در بطن هرداستان، نکتهی جالبی در زمینهی قابلیتهای انسان، در رشد و توسعه فردی به چشم میخورد.
حکایت از استادی است که بر اساس باورهای خود نیروی خارقالعاده نهفته در درونش را، در سلامتی و ثروت و آزادی بهکار میگیرد.
او موعظههای خود را به مردم انتقال میداد و داستانهای آموزنده نقل میکرد.
همچون یک معجزهگر، تمام شهر را مجذوب خود کرده بود.
در یکی از صحبتهای خود اینگونه نقل میکند:
روزی ته یک رودخانهی بزرگ بلورین، موجوداتی زندگی میکردند.
جریان آب رودخانه به آرامی از روی آنان میخزید و میرفت.
از روی تمامی آنها پیر و جوان، خوب صفت و شیطان صفت فرقی نمیکرد؛ جریان آب راه خویش را طی میکرد و خودِ بلورینش بود.
تمام موجودات به ترکهها و صخرهها میآویختند.
کاری که از بدو تولد آموخته بودند.
اما در نهایت یکی از آن موجودات گفت: از آویختن به چیزها خسته شدهام.
میدانم که رودخانه مقصد خود را میداند؛ پس به آن اعتماد میکنم و اجازه میدهم هر کجا که میرود مرا همراه خود ببرد.
موجودات دیگر به او خندیدند و گفتند:
خود را به جریان آب بسپار تا به صخرهها کوبیده شوی و زودتر بمیری.
اما او به سخنان آنان گوش نداد.
نفس عمیقی کشید و به خود اجازه داد تا رها شود.
همراه آب به صخرهها برخورد کرد و همانطور که میرفت جریان آب او را از ته رودخانه بالا کشید و آزاد کرد.
او دیگر نه زخمی بود و نه کبود و نه صدمه دید.
رودخانه او را با کمال میل با خود برد.
او با خود گفت: ابدیت پرجلاست.
کافیست شهامت آن را داشته باشیم که خود را به او بسپاریم.
استاد ادامه داد: اگر انسانی حاضر باشد بهای کمک به مردم ستمدیده را به تنهایی بپردازد؛ پس به انجام آن مفتخر خواهد شد.
و این باعث عزت است؛ حتی اگر چون درختی شود و به آتش کشیده شود. زیرا این خواست خداوند بوده است.
ما در راه شادمانی باید بیاموزیم که این زندگی را خودمان انتخاب کردهایم.
پس آن راهی را پیش گیرید که، در آن شاد و آزاد و رها از هر وابستگی و تکرار هستید.
آخرین نظرات: