ما کجای دنیای هم هستیم؟
ما در گوشهی کنجِ انباری مادربزرگ، زیباترین کاخ خیالی را ساخته بودیم.
در این کاخ از خدمتکار و طبقهای رنگارنگِ خوراکیها و اسباببازیها خبری نبود. بود؟
فقط عشق بود و همدلی و همنوایی.
ما در نگاه یکدیگر یکی بودیم.
اما از نگاه دیگران نه.
ما یکی بودیم. نبودیم؟
همیشه با هم بودیم. حتی اگر کنار هم نبودیم.
هرگز از غصهها نگفتیم.
از رنجها و ناکامیها نگفتیم. گفتیم؟
آخر دردی نبود. رنجی نبود.
غصه و ماتمی نبود. بود؟
ما در کنار هم، سراپا شور و هیجان و شادی بودیم.
روحِ واحد ما بود.
تخیلات و آرزوهای ما بود.
زیباییهای شکل گرفته از پوچترین و کم ارزشترین چیزهای دنیای ما بود. نبود؟
ما در دنیای هم میدویدیم.
شاد بودیم.
میخواندیم.
پر از هیاهوی زندگی بودیم. نبودیم؟
گفتههای رازگونه و پنهانیامان را به صندوقچه دلهایمان، میسپردیم.
نغمههای سرمستی و نشاط سر میدادیم و میرقصیدیم.
یادت هست. نیست؟
مثل برگهای باران خورده، زیرِ آفتاب مهربان خود را رها میکردیم.
ما همدل و همراز بودیم.
ما یکی بودیم. نبودیم؟
ما پر از پیکار با تندخوییِ سرنوشت شدیم.
حتی تنگناهای زندگی، قلب ما را از هم جدا نکرد. کرد؟
ما با هم یکی بودیم.
ما هنوز هم با هم یکی هستیم. نیستیم؟
آخرین نظرات: