آخرین دیدار

آخرین دیدار

دیدنِ برگه‌های امتحانیِ تصحیح نشده، مثل موریانه، ریزریز مغزم رو می‌خوره.
انگار سالِ آخر خدمت، برگه‌ها هم رنگ و بوی دیگه‌ای دارن.
مثل همیشه نیستند. کم‌اهمیت و خسته‌کننده شدن.
صدایی از لابه‌لای برگه‌ها بلند میشه و با لحنِ اعتراض‌آمیزی می‌گه:
«بیا خانم گل‌مکانی، اینقدر با ما نامهربونی نکن.
بیا سراغمون. بیا و آخرین مهربونیات رو بریز به پای ما و با نمرات بالا، دل بچه‌های مردمو شاد کن. تموم میشه‌ها دیگه ما رو نمی‌بینیا.»

منم با صدای بلند می‌گم: «خداروشکر که تموم میشه، بهتر. خلاص می‌شم از دست شماها.»

هرجور با خودم کلنجار می‌رم فایده‌ای نداره.

اول و آخر چی؟! باید همشون رو صحیح کنم و ببرم تحویل مدرسه بدم دیگه.
از دخترم کمک می‌گیرم.
دو صفحه‌ی ابتداییِ امتحان رو، سوالات چهارگزینه‌ای، صحیح غلط، و جای خالی تشکیل داده. بنابراین به لطف دختر و نوه جانم، راحت‌ صحیح میشه.

اما، امان از صفحه‌ی سوم!
در این بخش، خوندن و فهمیدن و نمره دادنِ به انصاف، خداوکیلی از خودِ درس دادن به بچه‌های این نسل هم سخت‌تره.

کار از جایی سخت‌تر شد که، روی برگه سوالات، اعداد بزرگ و پررنگِ هشت رقمی نوشته شده، که زیرِ اون، اسم مدرسه، بزرگ و کج و معوج تایپ شده و من باید، از لابلای آن‌ها کلمات و واژه‌های نوشته شده را بیرون بکشم و با رازگشایی از این خطوط میخی، به بذلِ نمره‌ای عادلانه بپردازم.
و چه مجازاتی از این بالاتر آخه؟!

دوباره صدایی مرموز، که از هنجره‌ای نامرئی بیرون می‌یاد و می‌گه: «ببین، تو به هرحال محکوم به این تقدیر بودی، پس این آخرین ضربه رو محکم‌تر بزن…ای وای چی دارم میگم اینو که ابی می‌خونه..، این آخرین دسته‌های برگه امتحانی رو، با دست‌ودلِ باز صحیح کن و دعای خیرِ جماعتی رو برای خودت بخر.»

از زیرِ عینکم نگاهشون می‌کنم.
خودکار قرمزم رو برمی‌دارم.
تسلیم‌وار، از ذوق و شوقِ این که آخرین برگه‌ها، آخرین وارد کردنِ لیست نمرات در سایت و آخرین مهرورزی در کوتاه اومدنِ نوشته‌های بی‌ربط و داغونِ بعضی برگه‌ها رو انجام می‌دم؛
سرم رو می‌ندازم پایین و با سرعتِ صوتِ همون صدای مرموز، برگه‌ها رو تصحیح می‌کنم.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط