چگونه میتوانم به ديگران کمک کنم؟
داشتم به معنای کمک فکر میکردم.
دیدم، تعريف کمک بسيار گسترده است. گاهي کمک ميتواند فيزيکي باشد. گاهي معنوي و گاهي هم مادي.
ممکن است دست کسي را بگيريم و از سقوط او در يک حادثهي تلخ، جلوگيري کنيم. مانند نجات جان کودکي که در معرض تصادف خياباني قرار گرفته است.
ممکن است همين دست گرفتن از بُعد معنوي باشد و با رفتارو گفتار درست، درسهايي از زندگي را عملاُ به او آموزش دهيم.
شکل ديگري از کمک، که بيشترين معناي کمک را در اذهان تداعي ميکند؛ ميتواند جنبهي مادي کمک باشد.
رايجترين تعريف کمک در مرتفع ساختن نيازهاي افراد کمبضاعت و نيازمند است.
گرچه اين جنبه هم، بسيار پسنديده ومقبول است؛ اما شايد در توان هرکسي نباشد.
ديدگاه من نسبت به کمک، کمي فراتر از اين است.
من فکرميکنم وقتي با يک نگاه محبتآميز،
يک گفتوگوي صميمانه و دلسوزانه،
يک راهنمايي درست، يک بيان تجربهي زيستهي خود،
میتوانم دلي را شاد کنم، ديگر نبايد دغدغهي خودآزاري بابت بضاعت کم خود، در کمکهاي مالي را داشته باشم.
ميتوان هر يک از اين شيوهها را، به عنوان يک قانون درزندگي اجرا کرد.
احساسم به نوشتههايم از اين قانون خودخواستهام؛ مستثني نيست.
وقتي کتابي معرفي ميکنم، وقتي يک نکنهي مهم در زمينهي توسعه فردي بيان ميکنم، وقتي داستاني آموزنده از سرگذشت خودم ويا ديگران تعريف ميکنم، وقتي نکات ارزندهاي از مباحث عرفان را بازگو ميکنم،
علاوه بر اشتياق و عشقم به نوشتن، احساس ميکنم کمکي به خوانندهي نوشتههايم کردهام.
اين کار تا حدي از بارتعهدم، نسبت به آموختههايم را کم ميکند.
براي افزايش کمک به ديگران چه کارهايي ميتوانم انجام دهم؟
وقتي کمک مادي باشد؛ حتي به اندازهي کم، تا حد زيادي کار آسانتر ميشود.
فقط يک دلِ بزرگ و کمي دستِ باز ميخواهد.
اما وقتي پاي کمک هاي معنوي به ميان ميآيد؛ گويي علاوه برتمام حسهاي پنجگانه، شهود قلبي و نداهاي درونيِ منِ واقعي انسان به تکاپو ميافتند تا بهترين و مؤثرترين کمک را ارائه دهد.
من اين اصل را بارها وبارها، طي ۳۰ سال تدريس در مدرسههاي مختلف و سروکله زدن با هزاران دانشآموز، تجربه کردم.
گاهي بهقدري نياز مادي برخي دانشآموزان زياد بود که، کادر مدرسه با همکاري معلمان، به سختي ميتوانستند بخشي از آن را مرتفع سازند.
اما وقتي درنتيجهي رفتار صميمانهي معلم، اعتماد دانشآموز جلب ميشد؛ و از بيان دغدغهها و مشکلاتش به معلم، ترسي نداشت، همدلي و راهنمايي و توصيههاي معلم، بزرگترين کمک به شاگرد بود.
گاهي ارزش و قيمتِ اين اعطاي آرامش به دانشآموز خيلي بيشتر از کمکهاي نقدي بود.
طبيعي است که براي دادن آرامش به ديگران بايد قبل از هرکاري روي آرامش خود کارکنیم.
بايد با مطالعه و تمرين، روي رشد معنوي و توسعه فردي خود مسلط شویم.
وقتي آموختهاي در اين مقوله نداشته باشیم، چگونه ميتوانیم آن را آموزش دهیم؟
وقتي خود لبريز از تشويش و ترس و نااميدي باشیم از کجا ميتوانیم حسِ اميدواري به آينده اي روشن را به دانشآموز و يا ديگران بياموزیم.
وقتي خود دچار تزلزل باشیم و ايمان به خدا و حضور خدا، را در حد لفاظي و کلام، بهکار ببندیم؛ چگونه ميتوانیم نگراني و استرس را، با يادآوريِ تکيهگاهي چون پروردگار، از نزديکان و اطرافيانم بگيرم؟
ادامه دارد….
آخرین نظرات: