قلم
قلم روی کاغذ میتازد.
برای تو مینویسم.
عاشقانههایم، از دل برآمده، تا که بر جانت نشیند.
کلمهها را از چشمانت وام میگیرم.
واژهها را دانهدانه از نخ نگاهت رد میکنم.
ریسهای میسازم و بر گردنت، آذین میکنم.
در ابدیت چشمانت زندگی میکنم.
جاودانگی من در شور نگاه توست.
چشمانت را به رویم نبند.
دوام همهی من زیر پلکهای تو فنا میشود.
قلم از دستم رها میشود.
مَرکبِ سخنم باز میایستد.
در شهر واژهها بلوا میشود.
آخرین نظرات: