داستان۲

خلاصه‌ی داستان سه نامه و یک قصه
اثر: آگوست استریندبرگ

داستان درباره بیان احساس دختری است،که شغل او ایجاب می‌کند روزی دو بار سوار اتوبوس شود.
به همین دلیل، شناخت او نسبت به مسافران مذکر اتوبوس زیاد شده.

او با ریزبینی و دقت، حتی با دیدن چهره مردانی که وارد اتوبوس می‌شوند تشخیص می‌دهد که، چه واکنشی نسبت به دیدن یک زن دارند.
نویسنده به طرز ظریفی، جزئیات صحنه‌ی داخل اتوبوس را، با بیان احساسات دختر و واکنش او نسبت به نگاه مردان گره زده و مخاطب می‌تواند به وضوح آن را تصور کند.

در متن نامه اول، دختر خطاب به آقای ه.ک، از او می‌خواهد به دلیل محدودیت چاپ نوشته‌های نویسندگان زن، نام خودش را که احتمالاً سردبیر یا دیر مسئول روزنامه یا مجله‌ای بوده ویرایش کند و به چاپ برساند.

او به معضلات و مشکلاتی که توسط مزاحمت‌های مردان در اتوبوس پیش می‌آید پرداخته و حتی از شماره‌ی کفش پای آن‌ها، تا نحوه‌ی نشستن و جابه‌جایی انگشت شست و پاشنه‌ی پای آن‌ها را، به تفصیل بیان می‌کند.

در نامه‌ی دوم، آقای ه .ک، از دختر سوالی می‌پرسد.
«آیا تا به حال طی این مدت سوسه‌ی ارتباط با یکی از اشخاصی که کنار او نشسته‌اند، داشته است یا نه؟»
نویسنده با نامه سوم که دختر می‌نویسد لبخندی بر لب خواننده می‌نشاند و او را غافلگیر می‌کند.

دختر در پاسخ می‌گوید:
بله، آن شخص خود شما بودید.
اما آنقدر از تیزهوشی برخوردار نبودید که قدر این فرصت پیش آمده را بدانید.????

#خلاصه‌‌نویسی

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط