خلاصهی داستان یک پنجره
اثر: هاروکی موراکامی
داستان درباره جوانی دانشجو است.
او در شرکت کوچکی به نام «جامعهی قلم» به طور پاره وقت کار میکند، و با تصحیح، اظهار نظر، و راهنمایی، پاسخ نامههایی که به دفتر کار او ارسال میشود را میدهد.
و این در حالی است که، برخلاف تصور خودش، این کار را بسیار دقیق و درست انجام میدهد و طرفداران بسیاری پیدا کرده است.
او در طی پاسخ به نامهها متوجه میشود که، زنان زیادی به دلیل تنهایی دوست دارند نامه بنویسند، اما کسی را ندارند که برای او بنویسند.
جوان در پاسخ به یکی از این نامهها که درباره طرز تهیهی همبرگر استیک بود، متوجه شد که نویسندهی نامه بهقدری ملموس و زنده از آشپزی خود نوشته، که وسوسهی خوردن همبرگر استیک را در او ایجاد کرده است.
جوان برای خوردن همبرگر استیک، به رستوران میرود.
اما مشابه آنچه که زن درست کرده بود پیدا نمیکند.
در جایی، نویسندهی داستان به ریزهکاریها و تنوع نامههایی که به جوان ارسال میشد، مانند: بامزه بودن، غمناک و یا کسل کننده بودن آنها، اشاره میکند و جمله زیبایی از زبان جوان دانشجو بیان میکند.
«الان میفهمم که واقعیت مسائل، چیزی نیست که برای دیگران شرح میدهید، بلکه چیزی است که شما میسازید.
این چیزی است که به معنا، زندگی میبخشد.»
جوان وقتی میخواست کار خود را ترک کند، میبیند زن در آخرین نامهی خود، از جوان برای ناهار دعوت کرده، تا با همبرگر استیک کاملاً ساده از او پذیرایی کند.
مرد جوان دعوت او را قبول میکند و به منزل او میرود.
جوان پس از خوردن ناهار و قهوه از پنجرهی آپارتمان به دقت به اطراف نگاه میکند.
خط آهن، قطار برقی، ملافههایی که روی نردههای ایوان ساختمان پهن شده بودند، حتی صداها را به خاطر میسپارد.
هر دو از داستان زندگی خود میگویند.
زن همیشه دوست داشته نویسنده شود و فکر میکرده که هرگز نمیتواند به آرزویش برسد.
جوان او را متقاعد میکند که استعداد نوشتن دارد وگرنه با نامه او برای خوردن همبرگر استیک، ترغیب نمیشد.
زن از احساس تنهایی خود در زندگیاش میگوید و بابت جواب نامههایی که از جوان دریافت میکرده، تشکر میکند.
او آنها را راه نجات خود میدانسته.
ده سال از این همصحبتی و معاشرت کوتاه گذشته.
اما جوان هر وقت از آن محل میگذرد، به زن و همبرگر استیک برشتهاش فکر میکند.
به ساختمانهایی که به موازات خط آهن قرار دارند فکر میکند و از خود میپرسد، کدامیک از این پنجرهها میتواند پنجرهی او باشد.
نویسنده، با شک و دودلیِ جوان، از این که، «آیا باید ارتباط عمیقتری را با زن انتخاب میکرد یا نه؟» داستان را به پایان میبرد.
خلاصهنویسی
آخرین نظرات: