خلاصهی داستان پزشک خانواده
از کتاب: جشن طلاق
اثر: علی مؤذنی
راوی داستان استاد ادبیاتی است که به طور موقت، جایگزین همکارش شده است.
ندا همایی، دختری زیبا و دانشجوی سال چهارم پزشکی است.
بعد از پایان کلاس، از استاد خود خواهش میکند تا نیم ساعت وقت خود را در اختیارش بگذارد و در مورد موضوعی از او راهنمایی بخواهد.
استاد که باید سریع به منزل برود تا دختر بیمارش را د دکتر ببرد، میگوید که وقت ندارد.
اما ندا از او میخواهد تا مسیر خانه، با استاد همراه شود تا هم حرفهایش را بزند و هم دخترش را ویزیت کند.
استاد به دلیل شرایط و فضای دانشکده، و همچنین متأهل بودنش، پذیرفتن این پیشنهاد برایش سخت است.
اما قبول میکند و به همراه ندا به سمت منزل حرکت میکنند.
ندا در طول مسیر از تجربهی ویزیت چند بیمار که از فامیل و خانوادهاش بودهاند، میگوید.
احساسی که شاید در هیچ پزشکِ نوعدوست و متعهدی به وجود نیامده، در ندا به شکل شفاف و عجیبی ایجاد شده بود.
در اینجا نویسنده اشاره به همذاتپنداری ندا با «وِرا، شخصیت داستانی پنجرهی باز، اثر: اچ اچ مونرو» دارد.
داستانی که استاد قبلاً در کلاس آن را برای دانشجویانش خوانده بود. شخصیت اصلی داستان پنجرهی باز ختری است که از دروغگویی لذت میبرد.
ندا از هر سه ویزیت خود با جزئیات صحبت میکند و در هر سه مورد از این که، در درمان بیمارش تعلل کرده، در طول مسیر با لحنی طنز گونه و خودمانی برای استاد میگوید.
ندا از این که چگونه از زجر کشیدن بیمارش لذت میبرد، میگوید.
او حتی با تأخیر در درمان، این حس شادی را در خود طولانیتر میکند.
مورد آخر که ویزیت پسر بچهای ۴ ساله است که ندا او را خیلی دوست داشت.
بچه از آمپول وحشت داشته، اما او به جای استفاده از ترفندی که کودک را متقاعد به آمپول زدن کند، آمپول بزرگ که در دامپزشکی استفاده میکنند به بچه نشان میدهد.
او از ناله و شیونِ بچه لذت میبرد.
استاد که انتظار این همه بیرحمی را نداشت، ترمز میکند او را پیاده میکند. چون نمیخواهد نفر بعدی که ندا از زجر کشیدن او لذت میبرد، دختر خودش باشد.
ندا با پشیمانی از این که به استاد خود اعتماد کرده میگوید: «من فقط دردودل کردم و از شما راهنمایی خواستم.»
او به سرعت از ماشین دور میشود و در ازدحام شهر گم میشود.
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرات: