عاشورای حسینی

عاشورایی دیگر آمد.

امروز وقتی نوه‌های کوچکم درباره‌ی عزاداری و دسته‌های زنجیرزنی از من پرسیدند، به راستی نمی‌دانستم چگونه برایشان توضیح دهم.

چگونه حق مطلب را ادا کنم و به کدام جنبه از این شیوه‌ی عزاداری اشاره کنم تا برایشان قابل درک باشد.
مطمئن بودم به هر شکلی بگویم عقل و ادراک آنها، برای هضم این مسئله هنوز خیلی کم است.

سعی کردم جنبه‌های اخلاقی و درس‌هایی در حد گیراییِ آن‌ها بگویم.

اما، تنها چیزی را که از بچگی به ما گفتند، تشنگی و آوارگیِ کودکان و یاران امام حسین(ع) بود.

عزاداری و برگزاری آیین‌های تکراری هر ساله، و حتی پر زرق‌وبرق‌تر نسبت به سال قبل، آفتی بوده تا آموزه‌های واقعه‌ی کربلا، به درستی بیان نشود.

سخن از آزادگی و اقتدار شخصیت امام حسین (ع) بوده.
سخن از دوری از زشتی‌ها و تشویق به نیکی‌ها بوده.
شجاعتِ رهایی از، بندِ نَفْسِ خویشتن و خودخواهی‌ها بوده.

بیانِ حق و پرهیز از حق‌کشی بوده.
سخن از گذشت و بخشش و بزرگواری بوده.

اما چقدر از آداب و آموزه‌های او را الگوی زندگی خود کرده‌ایم و به کودکان‌مان انتقال داده‌ایم؟

عزاداری‌ها، با وجود عنصر معرفت ارزش پیدا می‌کنند.

و زمانی اثرگذار می‌شوند که، به تمام زوایای واقعه کربلا پرداخته شود، نه فقط با تکیه بر ظواهر و مسائل عاطفی.

ای کاش در مکتب عاشورا، تنها به نمایش عزاداری اکتفا نکنیم.

چه در نقش کارگردان و چه در نقش بازیگر، چه برگزار کننده باشیم و چه ناظر.

به راستی،
پیام اصلی واقعه‌ی کربلا چیست؟

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط