داستان ۱۴

داستان نارنج و ترنج از فرشته مولوی

داستان در باره‌ی دختری نابیناست.
او روزگارش را در عمق تاریکی و تنهایی می‌گذراند.
همه چیز را در چاهی عمیق و سیاه می‌بیند.
تنها زمانی از لذتِ دیدن بهره‌مند می‌شود که، شب‌ها در خواب است.
مادرش که از شرایط سخت دخترش رنج می‌کشد و اشک می‌ریزد.
اشک مادر چون باران، از سر و روی زندگی دختر می‌چکد.
مادر با گفتن داستان‌های عمیق، سعی می‌کند به ملال دختر، معنا ببخشد.
و او را از چاه درونش بیرون بکشد.
کم‌کم داستان‌ها، روی دختر تاثیر می‌گذارد.
مادر لاک‌پشتی به دختر می‌دهد. ابتدا او به سختی با لاک‌پشت ارتباط می‌گیرد. اما به تدریج برایش دوست و همدمِ تنهایی‌اش می‌شود.
مادر از قصه‌ی نارنج و ترنج می‌گوید و نارنج را به خورشیدی در دستان دختر، تشبیه می‌کند.
دختر با قصه‌پردازی، لاک‌پشت را به قهرمانی بدل می‌کند که بازنده‌ی مسابقه است.
لاک‌پشت در مسابقه با خرگوش برنده نشده، اما به نور می‌رسد و دیگر از تنهایی و تاریکی نمی‌ترسد.
دختر در خواب‌هایش نارنج را می‌بیند.
گوی طلایی فروزان نور امید را در دلش بیدار کرده است.
او مانند لاک‌پشتش، سر از لاک خود بیرون می‌آورد و با دنیای بیرون آشتی می‌کند.
استفاده از استعاره‌های زیبا و به‌جا در داستان کم نظیر است.
اشک مادر را به باران زندگی، دختر را به لاک‌پشتِ در خود فرورفته، پاداشِ لاک‌پشت بازنده را، به بیداری و امید به ادامه‌ی زندگی، تشبیه کرده است.
مهر و خردمندی مادر، در بازیابی روحیه‌ی دخترش، از چنگال پیله‌ی سیاهِ درون، با ظرافت بیان شده است.
نویسنده، با کمک از نقش داستان‌ها در اثرگذاری روی دختر و رسیدن به دنیای جدیدش، مهارتِ جذب خواننده را به رخ می‌کشد.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط