داستان رنگخانه
از کتاب سفر به روشنایی، نوشتهی مجید آراسته
راوی داستان پسری است که کارگر رنگخانه است.
یکی از همکاران او، دختریست ساده و زیبا و دلباختهی پسر، که عشق خود را بیریا و صادقانه نثار او میکند.
اما پسر به نیت سرگرمی و انتقام از عشق سابقش با دختر دوست شده است.
جایگزینی عشق جدید، برای فراموشی شکست عشقی رفتاری است که، آسیب چندجانبهی آن دامن احساسات دختر را میگیرد.
دختر بعد از مدتی، از رفتار پسر متوجه سردرگمی بیهدفی او در عشق خود میشود.
این تردید زمانی به یقین تبدیل میشود که تعلل و بهانه جویی پسر، در تهیه و تدارک ازدواجشان بیشتر میشود.
راوی، حجب و حیای دختر، نگرانی از حرف مردم، عشق یکطرفه و عدم صداقت پسر را به خوبی در ذهن خواننده به تصویر میکشد.
دیالوگها روان و ساده است.
داستانی با پایان تلخ، برای پسری که، شروع رابطهاش بر پایهی ریاکاری و دروغ بنا بوده است.
با آتش سوزی در کارخانه، پسر که احتمالاً در رابطهاش با دختر، دچار عذاب وجدان شده است؛ برای نجات دختر و کسانی که در محاصرهی آتش بودند، خود را به دلِ آتش میزند.
او دست و صورتش میسوزد و مدتی در خانه بستری میشود.
در این فاصلهی زمانی، دختر با یکی از همکارانش که از قبل دختر را دوست داشت، ازدواج میکند.
پسر بعد از دوران نقاهت به رنگخانه میرود.
به امید آنکه هنوز دختر او را دوست دارد و بهخاطرِ شجاعت او در نجات همکارانش، از پسر تقدیر میکند.
اما متوجه میشود که لیاقت دختر بیشتر از عشق دروغین او بوده است.
دختر، تن به ازدواج با کسی داده که صادقانه او را دوست داشته است.
نویسنده، با شوک روحیای که به پسر وارد میشود، تلنگری به رفتار دوگانه و درگیریهای درونی پسر با خودش، میزند.
پسر به خود اجازهی اعتراض به این ازدواج را نمیدهد.
او حق انتخابِ دختر، برای زندگی مشترک با کسی که لایق عشق او باشد را، محترم میداند.
پی بردن پسر به اشتباهاتش و قبول سهم تنهایی خود در این ماجرا، پایانبندی خلاقانهای از داستان را به نمایش نمیگذارد.
اما واقعیتی است که به کرات در جامعه دیده میشود.
آخرین نظرات: