بازی با واژه‌ها

بازیِ هدفمند با واژه‌ها

پدر با دیدنِ جیب لُختش، شرم کرد و سیلی محکمی به گوشش زد.
فریب حرف‌هایش را که خورد، از زندگی سیر شد.
خواست پای دشمن از خاکش را قطع کند، پای مصنوعی نصیبش شد.
از وقتی پرستار خونش را در شیشه کرد، عاشقش شد.
برای درد مفاصلم پاچه خوردم، به جرم پاچه‌خواری طردم کردند.

دریا با رقص موج، عاشقِ ساحل شد و او را در آغوش گرفت.
امینِِ دردهای شاگردانم بودم، سر از امین‌آباد در آوردم.
روی مترِ اندازه‌گیری محبتِ مادرم، عددی نوشته نشده بود.

حرف‌هایش، از لابه‌لای دندان‌های تیزش عبور کرد و نگاهم را زخمی کرد.
بازم جای شکر دارد که، وقتی ذهنم چُرت می‌زند، خروپف ندارد.
سریع‌ترین راه برای گرفتن کنترل زندگی‌ در دستت، این است که، کنترل آدم‌ها را بدهی دست خودشان.

تیر خشمِ زن، دنبال سایه‌ی مرد رفت، هوا ابری شد و مرد نجات یافت.

آینه، ارتشِ تک‌نفره‌ی آدمِ خودبین است.
کودک درونم، با قلب شیشه‌ایم بازی کرد و آن را هزار تکه کرد.

پاهای قدرتمندش، با صدای ضعیفِ سرزنشِ ذهنش، از حرکت ایستاد.
دریا با دیدنِ قبرستان ماهی‌های روی ساحل، کف بالا آورد.

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط