عطر قهوه
نوشتن آنهم در شرایطی که هزاران ایده میتواند به ذهنت هجوم آورد، و تو ندانی از کدامیک شروع کنی به نوشتن ،گاهی سختترین کار دنیا محسوب میشود.
اما امروز بدون هیچ مکث و فاصلهای، وقتی بوی قهوه فضای خانه را پر کرد، خوش عطرترین ایده به ذهنم رسید .
گاهی عطر یک گل، ویا عطر موهای یک کودک، ویا عطر لباس یک دوست میتواند تداعی هزاران خاطرهی کوچک و بزرگ باشد.
میتواند طراوت و زیبایی تمام طول روزِ تو را رقم بزند.
وقتی بوی سپند دود شده در راهروی ورودی مدرسه، تو را یاد گلهای به انتظار نشستهی کلاس درس میاندازد،
وقتی بوی عطر مگنولیا در مغازهی لوازم آرایش فروشی، تو را به یاد اولین دیدار با یار و همدم سالیانت میاندازد،
وقتی عطر غذای خانگی تورا به یاد دورهمیهای ساده و پرسروصدا و شادِ قدیم می اندازد،
احساس خوشحالی عمیقی داری.
تازه قدرِ حس بویایی خود را درک میکنی و خداوند را بخاطر دادن این نعمت ارزشمند شکر میکنی.
در ناخودآگاهت به دنبال هر یک از این دست نشانههایی میروی که، جریان زندگی و زنده بودن را در وجودت پررنگتر کند.
به دنبال این احساس، چشمانت را میبندی و نفس عمیقی میکشی.
با حسِ بوهای خاطرهانگیز از تصورِ حضور در آن صحنهها، لذت میبری.
اما من در لحظه زندگی میکنم.
در واقع تصمیم گرفتهام که بیشتر در لحظه زندگی کنم.
هر روز صبح، بوی عطرِ قهوه مرا به یاد نوشتن میاندازد.
با هر قطره ای که از قهوه مینوشم، هزاران واژهی سردرگم به خط میشوند، تا لحظههای زیبای نوشتن و آرام کردنِ ذهنم را بسازند.
راستی شما با عطر چه چیزی و یا چه کسی شوق زندگی در دل و جان خود را تجربه میکنید؟
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرات: