تغییر با دورنگری
چند لحظه چشمانم را بستم.
به آینده فکر کردم.
پنج سال بعد، همین موقع، همین روز، دوست دارم کجا باشم؟
در حال انجام چه کاری باشم؟
چه اشخاصی کنارم باشند؟
چه تعریفی از کیفیت زندگی گذشتهام داشته باشم؟
در چه مرحلهای از مسیرِ رسیدن به اهداف بلندمدتم هستم؟
چند تا از آرزوهایم را تیک زدهام؟
و دهها سوال دیگر.
برای رسیدن به آیندهای که مطلوبم باشد، هیچ راهی جز تغییر سبک و سیاق زندگیام پیدا نکردم.
باورهایم را از منفی به مثبت، برگردانم.
شیوهی افکار و احساسات تکراریام را دگرگون کنم.
روابط اجتماعیام را با رویکرد جدیدی بسازم.
و برای عادتهایی که تا به الآن کاری برایم نکردهاند، جایگزین تعیین کنم.
اوریانا فالانچی در کتاب یک مرد، میگوید:
«عادت، ناجوانمردانهترین بیماریست.
زیرا هر بد اقبالیای را به ما میقبولاند.
هر دردی را.
هر مرگی را.
در اثر عادت، در کنار افراد نفرتانگیز زندگی میکنیم.
به تحمل زنجیرها، رضایت میدهیم.
بی عدالتیها و رنجها را تحمل میکنیم.
به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم میشویم.
عادت، بی رحمترین زهرِ زندگیست.
زیرا آهسته وارد میشود.
در سکوت، کمکم رشد میکند.
وقتی کشف میکنیم که چهطور مسموم آن شدهایم، میبینیم که هر ذرهی بدنمان با آن عجین شده است.
میبینیم که هر حرکت ما تابع شرایط اوست و هیچ دارویی هم درمانش نمیکند.»
آخرین نظرات: