مادر
گرچه عمریست تکهای از روحم را بردهای
لیک هنوز نگاهم به راهیست که رفتهای
آینهی دلم غبار غم گرفته
کاش با دعایت بزدایی این غبار را پیوسته
مرداب
من آن شمع خاموشم که نوری ندارد
مرغ نگاهم همچون بادِ کولی
مقصد و کویی ندارد
رودم که، به دامن مرداب نشسته
سیل واژهها در دل دارد و خروشی ندارد
ایجاز لبخند
گلِ خنده بر لبت شکوفا شد
دلم بیتابِ عطر نگاهت شد
شوقِ دیدارت پشت نگاهم لرزید
موجِ واژهها در سرم به خروش آمد
و آسمان چشمم بارید
آخرین نظرات: