روز اول مهر

رهایی یا دلتنگی

صدای پاییز و آغاز مهر در گوشم تکرار شد.
اما متفاوت‌تر از همیشه.
امروز بعد از ۳۰ سال، روز اول مهر به مدرسه نرفتم.

امروز به یاد ماندنی بود.
۳۰ سال از عمرم را در محیط مقدس تعلیم و تربیت گذراندم.
تمام این سال‌ها، با کمترین امکانات آموزشی و در بدترین شرایط نابرابری اجتماعی در حقوق و مزایا گذشت.

اما هیچ‌یک از دشواری‌های موجود، باعث نشد کشش من نسبت به گل‌هایی که هر سال تنوع و رنگ‌وبوی جدیدی داشتند، کم شود.

راستش امروز دچار یک حسِ متضاد شده بودم.
هم حس رهایی و آزادی داشتم،
هم انگار یک چیزی تهِ دلم فرو ریخته بود.

خوشحال بودم از این که، از یک سری عادت‌ها و سختی‌های رفتنِ به مدرسه و استرس‌های صبحِ زود خلاص شده‌ام.

از همه مهم‌تر فکرِ این که، تمام‌وقت در اختیار خودم و زندگی شخصی‌ام هستم، حسابی ذوق زده‌ام می‌کرد.

از طرفی هم، دلتنگ دانش‌آموزانِ قدرشناس و مهربان و فضای مدرسه شدم.

دوران معلمی، با همه‌ی اثراتش در روحیات و شخصیتم گذشت.
۳۰سال از بهترین دوران جوانی‌ام را با دنیای تعلیم و پرورشِ دختران سرزمینم گذراندم.
با خوشحالیِ آن‌ها، شاد بودم.
با اشک آن‌ها، اشک ریختم.

هیچ دستمزدی به اندازه‌ی رضایت و موفقیت شاگردانم در عرصه‌های اجتماعی مرا تشویق به ادامه‌ی مسیرم نکرد.

دیگر دغدغه‌های نادیده‌گرفتن زحمات و فشارهای مالی که بر دوش معلمان بوده و هنوز هم هست، آزارم نمی‌دهد.

چون به این باور رسیده‌ام که، وقتی خودم از عملکردم راضی هستم، بی‌شک خدا هم بر آن صحه می‌گذارد.

دفن کردن اطلاعات و تجربیات ۳۰ساله‌ی یک معلم، زنده‌به‌گور کردن روح اوست.
پس بنا دارم، در جهت رشد معنوی خودم و هم‌چنین دور نشدن از تدریس، گاهی، به این عادت ۳۰ساله ادامه دهم.😊

#حرف‌های خودمونی
✍مریم گل مکانی

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط