داستان نویسی

چرا داستان‌نویسی؟

 

مدتی است به نوشتنِ داستان علاقه‌ی زیادی پیدا کرده‌ام.

احساس می‌کنم در قالب شخصیت‌های داستانم می‌توانم احساسات و ادراک خود را از جهان هستی ابراز کنم.

 

شخصیت‌های داستانم را زنده و پویا از همین مردم انتخاب می‌کنم.

کسانی که دوستشان دارم.

و یا آدم‌هایی که خواسته و ناخواسته باعثِ رنجش خاطرم شده‌اند.

کسانی که از آن‌ها آموختم و یا به آن‌ها آموختم.

و در نهایت زیر سایه‌ی همین آموزش‌ها به رشد و تغییری رو به جلو رسیدم.

 

می‌خواهم داستان بنویسم تا، علاوه بر این که تجربیات و آموخته‌هایم را ترویج کنم، با ایجاد سرگرمی سالم و اثربخش، خواننده‌ام نیز با همزات‌پنداری، خود را کشف کند.

 

به علایق، سلایق و نقاطِ قوت و ضعف خود پی ببرد.

همان‌طور که خودم با خواندن داستان‌های نویسندگان دیگر به دنیای درونم راه یافتم.

 

می‌خواهم داستان بنویسم تا، به تمام آرزوها و رؤیاهای دست‌نیافته‌ام، در قالب خلقِ شخصیت‌های داستانم برسم.

آرزوهایی که در دنیای واقعی‌ام در حد خیال برایم باقی ماندند.

 

می‌خواهم داستان بنویسم تا، با کاوش و جستجوگری در دنیای درونم و آدم‌های دیگر به معنای واقعی زندگی و زنده بودن پی ببرم.

 

هر داستانی نوعی اقرار است.

زندگیِ نویسنده‌ی هر داستان، واکاوی رشته‌ای از افکار و تجربی تجربیات اوست.

 

او مانند دانه‌ای که در گودال عمیق ذهنش پنهان شده، روزگارش را در جهت رشد و جوانه زدنِ آن دانه می‌گذراند.

تا به سمت نور رشد کند و بالا برود.

آن را باغبانی کند. هرس کند. آبیاری کند.

تا به معنای زندگی دست یابد.

 

داستان می‌نویسم تا نفسِ خود را از کینه‌ها و تلخی‌ها پیراسته کنم.

از آنجایی‌که در همین اجتماع زندگی می‌کنم، از تعامل با دیگران بهره می‌برم.

 

و با روایت هر داستان، نه با پندواندرز، بلکه با بیانی شیوا و کِشنده مخاطبم را آگاه کنم.

 

امید که بتوانم در ذهن مخاطبم تاثیری مانا بگذارم.

 

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط