دالانِ پرجمال
تابلوهای نقاشی، یکییکی با دقت و مهارت خاصی روی دیوارهای دالان نصب شده بود.
نور زاویهدارِ چراغها، وضوح رنگ تابلوها را بیشتر میکرد.
گلدانهای پیچک سبزرنگ، با قلاب مشکیِ آویزان از سقف، نگهبان زندهی کنار هر یک از تابلوها بودند.
دیوارهای آجری ۳ سانتی، رنگ و لعاب زیبایی به دالان نمایشگاه داده بود.
از سقف بلند، مهرههای شیشهایِ چشمنظر، قرمز و فیروزهای آویزان بود.
گویی تضمینِ امنیت نمای چشمگیر نمایشگاه بود.
روی زمین کنار هر ستون، گلدانهای استوانهای، بامبوهای سبز و بلند با نوارهای زردِ کنار هر شاخه را، مادرانه در آغوش گرفته بود.
فانوسهای دیوارکوب با درخشندگی و اقتدار، همسایهی گلدانهای آویزان و پرنشاط شده بود.
سنگفرش دالان، با لوزیهای سنگی شروع میشد و تا فضای چهارگوشی از سنگریزههای درخشان ادامه مییافت، تا به پلهها برسد و تکرار شود.
انتهای دالان، میز و صندلی چوبی، در نزدیکی کافهای دنج و کوچک، بادقت چیده شده بود.
در آخرین گلدانِ نزدیک کافه، پیچکهای سبز و شاداب عاشقانه به دور ستونی پرخزه پیچیده بودند.
هشتیهای مدور روی ستونهای دالان، جلوهای از بنای تاریخیِ پرخاطره را تداعی میکردند.
صفای دالان حس و حال شورانگیزی در قلبم بهپا کرده بود.
طراوت طبیعت، نمایشِ خلق اثر هنری تابلوها و عطر زندهبودن، هنگامهای راه انداخته بود.
فضای نیکمنظری که میتوان در آن با آرامش، در حال نوشیدن فنجانی قهوه، به خاطرات گذشتههای دور سفر کرد. از حال لذت برد و برای آینده برنامهریزی کرد.
نمای شاعرانه، سکوت دلانگیز و شکوهِ دالان، انگیزهای برای نوشتنم بود.
آخرین نظرات: