داستان
داستان

پاانداز

پاانداز قسمت اول ‍‌جلوی درِ چوبی اتاق، پاانداز دست‌بافت با نقش‌های درهم، که بیشتر شبیه باغچه‌ی طوفان زده بود؛ انداخته شده بود. گل‌های سرخ پاانداز،

ادامه مطلب »
داستان

کتاب فروش

دخترِ کتاب‌فروش سرِ ظهر بود. گرمای آفتاب تیز و نفس‌گیر بود. دستگیره‌ی درِ ماشین به قدری داغ شده بود که با سختی در آن را

ادامه مطلب »
داستان

انتقام

_چی شده؟ حالت خوبه؟ چیزی میخوای بگی؟ _می‌دونی می‌خوام یه واقعیتی رو بهت بگم. _چی شده اتفاقی افتاده؟ چرا صدات می‌لرزه؟ _آره اتفاقی که سال‌هاست

ادامه مطلب »