شعر
دردواره
پرواز کاش کبوتر بودم جاودانه در هوای کوی تو پَر میزدم از دمِ سحرگاه تا نارنجیِ غروب پشتِ بامِ ابرها به دلت سر میزدم
پرواز کاش کبوتر بودم جاودانه در هوای کوی تو پَر میزدم از دمِ سحرگاه تا نارنجیِ غروب پشتِ بامِ ابرها به دلت سر میزدم
نوشتن، نگاشتن، نویسندگی، قلمزدن چه فرقی میکند نامت چه باشد؟ با تو فهمیدم سکوت یعنی چه آرامش یعنی چه غرق شدن در واژهها یعنی چه
مادر گرچه عمریست تکهای از روحم را بردهای لیک هنوز نگاهم به راهیست که رفتهای آینهی دلم غبار غم گرفته کاش با دعایت بزدایی این
قلم قلم روی کاغذ میتازد. برای تو مینویسم. عاشقانههایم، از دل برآمده، تا که بر جانت نشیند. کلمهها را از چشمانت وام میگیرم. واژهها را